-
تغییر ...!
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 21:15
آدم نمی دونه وقتی دوباره شروع به نوشتن می کنه ازکجا باید شروع کنه ...! ولی همان حسی که وادارت می کنه کلید های کیبورد رو فشار بدی و کلمات را روی مانیتور بسازی ناگهان دست نوشته ای طولانی از عمیق ترین احساساتت را تشکیل می دهد. نمی دونم از چی بگم ...! خسته شدم ...! از این دنیایی که هیچ کدوم از آدماش به کسی به جز خودشون...
-
نوروز ...!
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 18:20
عید امسال هم گذشت ...! با تموم مشکلاتش ...! چه خوب بود لحظه تحویل سال و اس ام اس (پیامک) هاش ...! چه خوب بود پارک خانواده با بچه ها ...! چه خوب بود سینمای 4 بعدی (به قول خودشون ) با ممد ...! چه خوب بود درکه با بچه ها ...! چه خوب بود لواشکی که توی مترو خوردیم 1 ....! و چه خوب بود های دیگه ...! و چه بد بود ...! بهتره چه...
-
بازده عمر ...!
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 00:21
خیلیا بهم گفتند که چرا شبا دیر می خوابی ... خیلی دیوونه ای ... و ... اما من گفتم ... چرا باید یک سوم عمرم رو خواب باشم ...؟ با دو ساعت بیشتر می شه فقط یک چهارم عمر رو خواب بود ....! اما حالا به این نتیجه رسیدم که ... خیلی کارای دیگه اونقدر عمرمون رو بیهوده تلف می کنه که خواب در مقابلش ... سوت 1 : سبکی متفاوت ...! سوت...
-
مشهور ... !
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 13:46
هر شناخته شدنی ... هر معروف شدنی ... هر مشهور شدنی ... هر جلب توجهی ... نمی تونه کاملا خوب باشه ... برای مثال بازیکن فوتبالی که دعوا می کنه و شخصیت خودش را زیر سوال می بره شناخته می شه ولی ... برای مثال قاتل بروسلی معروفه ولی ... برای مثال خلافکار اول جهان (اسمش رو یادم نیست ) مشهوره ولی .... برای مثال کسی که کنار...
-
بدون شرح ...!
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 16:10
اگر هر کدوم از ما در کودکی بچه خوب و درس خون و منظمی باشه و بعد از آن در بزرگی هم فرد خوب و موفقی از آب در بیاد می گن : من یادمه ...! بچه خیلی خوبی بود ...! از همون بچگی معلوم بود آدم موفقی می شه ...! اگر هر کدوم از ما در کودکی بچه خوب و درس خون و منظمی باشه و بعد از آن اگر در بزرگی فرد خلافکار و بد و به درد نخوری بشه...
-
چه ...!
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 22:13
چه سخت ، آسان می شود و چه آسان ، سخت می شود ...! چه خوب ، بد می شود و چه بد ، خوب می شود ...! چه نزدیک ها ، دور می شنود و دور ها ، نزدیک می شوند ...! چه دوستی ها ، دشمنی می شود و چه دشمنی ها ، دوستی می شود ...! چه ساده ، مشکل می شود و چه مشکل ، ساده می شود ...! چه عشق هایی ، نفرت می شوند و چه نفرت هایی ، عشق می شوند...
-
امتحان ...! (۲)
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 23:45
4 سال پیش همین موقع وقتی از جلسه امتحان میومدیم بیرون می گفتیم حیف شد و بیچاره شدم و می شم 19/75 ...! 4 سال پیش همین موقع بعد از امتحان میومدیم تو حیاط و رو یخها سر می خوردیم ...! 4 سال پیش همین موقع فقط آریان تقلب می کرد ...! 4 سال پیش همین موقع ما چیزی به نام گیم نت نمی شناختیم ...! 4 سال پیش همین موقع وقتی از جلسه...
-
امتحان ...!
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 12:30
باز روزایی اومده که همه صبح زود تو سرما تو حیاط می ایستن و سراشون تو کتابه ...! باز روزایی اومده که قبل از امتحان همه به جلوییا و عقبیاشون می گن دمت گرم خیلی آقایی ولی بعد از امتحان به همونا می گن ریدم تو دهنت عوضی ...! باز روزایی اومده که تعطیلیاش کالیبرمون رو می بره بالا و بعدش حس اومدن به مدرسه نیست ...! باز روزایی...
-
حیوون ...!
جمعه 14 آبانماه سال 1389 20:54
سگ با وفاست ، ما چی ...؟ اسب نجیبه ، ما چی ...؟ خر پر تلاشه ، ما چی ...؟ گاو پشتکار داره ، ما چی ...؟ گاو یه فایده ای واسه بقیه داره ، ما چی ...؟ خدایی یعنی ارزش ما از حیوون کمتره...؟ حیوونا هچوقت دروغ نمی گن ، غیبت نمی کنن ، گناه نمی کنن ، خیانت نمی کنن ، ... یعنی ما از حیوون کمتریم...؟ اون حیوون اگه کار خوب نکنه کار...
-
ای خدااااا...!
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 18:15
فکر می کردم فقط فکر می کردم که بعضیا واقعا باهام دوستن فقط دوست ...! فکر می کردم فقط فکر می کردم که همه چیز داره خوب پیش می ره ...! فکر می کردم فقط فکر می کردم که همه چیز خوب می مونه ...! فکر می کردم فقط فکر می کردم که هیچ مشکلی تو دنیا نیست ...! فکر می کردم فقط فکر می کردم که هیچوقت ...! فکر می کردم فقط فکر می کردم...
-
کفش ها ... چهره ها ...!
شنبه 17 مهرماه سال 1389 20:51
تو خیابون.... تو جامعه .... تو میادین .... هر جا راه می رم .... کلاهم را بالا می زنم تا سرم رو پایین بگیرم .... کفش های مردم را می بینم .... کفش پیرمردی که مثل خودش خاک خورده است .... پوتین سربازی که معلوم است ازش زیاد کار کشیده شده .... کفش جوانی که از سختی های زندگی او خبر می دهد .... کفش زنی که گویا 10 سال است آن...
-
انتظار دیگه بسه ...
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 21:52
دیگه انتظار برای صبح زود پا شدن و غر زدنا که البته بعدش با عجله بری مدرسه و سلیمی و ... گیر بدن داره به پایان می رسه ... دیگه انتظار برای فوتبال اول صبح داره به پایان می رسه ... دیگه انتظار برای صف و ... شرای سلیمی و نکته گفتناش داره به پایان می رسه ... دیگه انتظار برای زنگ ورزش داره به پایان می رسه ... دیگه انتظار...
-
با فرهنگ یا بی فرهنگ ....؟
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 14:57
دیدم کسی رو که توی مترو جایی رو واسه خودش نشون کرده که در قطار اون جا می ایسته و بقیه هم که اونو می بینن می رن دورش جمع می شن و فکر می کنن زرنگن .... دیدم کسانی رو تو مترو که وقتی بلندگو خودش رو جر می داد که برید پشت خط قرمز بیشتر به لبه ی ایستگاه نزدیک می شدن ... دیدم کسی رو که توی مترو وقتی در قطار باز می شد بقیه ر...
-
پست اول ...!
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 21:38
پست اول بیشتر وبلاگا معمولا حاوی مطلب خاصی نیست. میان می گن ما اومدیدم و .... اما من می خوام پست اولم رو متفاوت شروع کنم. گفتم بعد مدت ها به جمع وبلاگ نویسا برگردم. هه ... آره ! بعد مدت ها...! یادش بخیر.... یادش بخیر اولین وبلاگ من ...! یادش بخیر وبلاگ اول آریان ، امی ر و حتی محمد ! البته شک دارم این اولین وبلاگ آریان...