3SoOoOoOoOoT MaN

سوت به دست ...

3SoOoOoOoOoT MaN

سوت به دست ...

انتظار دیگه بسه ...

دیگه انتظار برای صبح زود پا شدن و غر زدنا که البته بعدش با عجله بری مدرسه و سلیمی و ... گیر بدن داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای فوتبال اول صبح داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای صف و ... شرای سلیمی و نکته گفتناش داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای زنگ ورزش داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای تیغ زدن قیطاس داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای غذا های تخمی مهرثرین داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای جوگیریای قیطاس و سهیل و امیر سر زنگ ورزش داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای خر خونی خر خونا و فحش های ما داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای پیچوندن درسای تخمی داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای دیدن قیافه ها مضخرف بچه ها داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای دیدن استیلای ضایع بچه ها داره به پایان می رسه ... (الالخصوص هادی و کبلی و امیر حسین و ...)

دیگه انتظار برای روبیک بازی و جدول بازی سر کلاس داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای گیم نتای بعد مدرسه داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار برای باز شدن مدرسه داره به پایان می رسه ...

دیگه انتظار داره به پایان می رسه ...

سوت 1 : فکر می کردم تو این روزا همه وبلاگاشون رو با موضوع مدرسه و .... اینا آپ کنن و خز بشه و من بیام یه موضوع متفاوت آپ کنم ولی با توجه به این که کسی با این موضوع آپ نکرد ما بسی کردیم ...!  

سوت 2 : یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد؟        دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد...؟

سوت 3 : چه جلب ...!

سوت 4 : به نمایندگی از همه وبلاگ نویسانی که تو پست قبل به نمایندگی از اون ها گفته بودم تقاضای پس دادن صبر های اهدا شده به راه بی پایان را از ایشان می کنم . 

با فرهنگ یا بی فرهنگ ....؟

دیدم کسی رو که توی مترو جایی رو واسه خودش نشون کرده که در قطار اون جا می ایسته و بقیه هم که اونو می بینن می رن دورش جمع می شن و فکر می کنن زرنگن ....

دیدم کسانی رو تو مترو که وقتی بلندگو خودش رو جر می داد که برید پشت خط قرمز بیشتر به لبه ی ایستگاه نزدیک می شدن ...

دیدم کسی رو که توی مترو وقتی در قطار باز می شد بقیه ر هول می داد  و فقط به فکر خودش بود و به این فکر نبود که شاید تو اون جمعیت پیرمردی باشد ...

دیدم جوانانی رو که توی مترو که نشسته بودند و وقتی یه پیرمرد سوار شد خودشونو به خواب زدن ...

دیدم جوانی رو که در مترو وقتی یه جا خالی شد نگاه نکرد که شاید پیرمردی در قطار باشد و سریع دوید تا روی آن صندلی بشیند ....

دیدم کسانی رو توی مترو که وقتی دو تا افغانی با هم افغانی صحبت می کردن چهار چشمی تا آخر مسیر به اونا زل زده بودن ...

دیدم جوانانی رو توی مترو که از بالای پله برقی چند تا بطری نوشابه پرت کردن پایین و با صدای بلند به کسانی که اونجا بودن گفتن بگیریدش بگیریدش و چند نفر جلو زمین خوردند ...

دیدم مردی رو که توی شلوغی و فشردگی مترو داشت سوء استفاده می کرد و به بهانه نبودن جا با زنی ور می رفت ...

دیدم زنی با 6 بچه بزرگ و نه کوچی رو توی مترو که به زور و جیغ و داد 7 نفر رو بلند کرد تا خودش و بچه هاش بشینن و ایستگاه بعد پیاده شدن ...

دیدم جوانی رو توی مترو که وقتی دید یکی خوابش برده رفت و یواشکی وسایلشو دزدید ...

دیدم مردی رو که توی مترو با دیدن شلوغی و تنگی جا روزنامه ای دستش گرفته بود . مشغول خوندنش بود و متوجه مردمی که داشتن دور و برش له می شدن نبود ...


اما ....


دیدم جوانی رو توی مترو که وقتی در قطار باز شد صبر کرد تا جمعیت برن و بعد دست پیرمردی رو گرفت رو بردش تو قطار ...

دیدم مردی میانسال رو توی مترو که وقتی پیرمردی وارد شد نگاهی از سر تأسف به جوانان انداخت و جای خودش رو به پیرمرد داد ....

دیدم پیرمردی رو تو مترو که وقتی دید جوان کناریش خوابش برده و به ایستگاه مورد نظر رسیدن اونو بیدار کرد و گفت جَوون بیدار شو رسیدیم ...

دیدم جوانی رو که وقتی دید پیرمردی تو ایستگاه مترو تنها ایستاده رفت و دستشو گرفت و به خانوادش زنگ زد که بیان ببرنش ...


واقعا تو ایران با فرهنگیه یا بی فرهنگی ...؟


سوت 1 : توجه کنید قسمت بالا بیستر از قسمت پایینه ...!

سوت 2 :زل ، ذل ، ضل ، ظل ....!

سوت 3 : حقیقت محض بود ...!

سوت 4 : جدیدا همه آخر پستاشون یه آهنگ معرفی می کنم پس من هم یه آهنگ معرفی نمی کنم ....!

سوت 5 : واقعا میادین عمومی ما سوژه پستن ...!

سوت 6 : از طرف خانواده های سه سوت ، آتش نشان ، لینوکس ، جنگاوران و دیگر عزیزانی که ما را در این امر یاری کردند   به راه بی پایان تسلیت عرض می کنم و برای عرض همدردی 1 ماه صبر رایگان به ایشون تقدیم می کنم . البته اگر الان اقدام به استفاده اون بکنن یک ماه صبر رایگان و 5 محصول رایگان از ویترین جایزه می گیرن ...!

پست اول ...!


پست اول بیشتر وبلاگا معمولا حاوی مطلب خاصی نیست.

میان می گن ما اومدیدم و ....

اما من می خوام پست اولم رو متفاوت شروع کنم.

گفتم بعد مدت ها به جمع وبلاگ نویسا برگردم.

هه ... آره ! بعد مدت ها...!

یادش بخیر....

یادش بخیر اولین وبلاگ من ...!

یادش بخیر وبلاگ اول آریان ، امیر و حتی محمد!

البته شک دارم این اولین وبلاگ آریان بوده باشه ولی این اولین وبلاگی بود که من پیدا کردم!

یادش بخیر وبلاگ سجاد که تازه از تبریز اومده بود و می خواست وبلاگ بزنه ...!

یادش بخیر شهریار که یه زمانی داغون بود...! ولی الان درشو تخته کرده ....!

یادش بخیر دعوای من و آریان تو وبلاگ دوم من و اون...!

یادش بخیر زمانی که آریان می گفت بسکتبال برای همیشه ....!

ولی الان از صحنه پاکش کرده...!

یادش بخیر وبلاگ دوم امیر که با عشق شروع شد ولی معلوم نشد با چی تموم شد...!

یادش بخیر وبلاگ امیرحسین تو زمان عاشقیش به ....! 

یادش بخیر ........!

اما الان....!

آریان رفته تو یه راه بی پایان ....!

سجاد می گه هیچوقت ، حتی برای همیشه ....!

امیر حسین با یار جدیدش فرید زدن تو کار لینوکس ....!

محمدرضا و هادی رفتن آتش نشان شدن و دو تا شلنگ گرفتن تو دستشون و آتیشا رو خاموش می کنن ولی جواد و سینا از اونور دو تا شاتگان گرفتن دستشون و همه جا رو آتیش می زنن...!

و اما از اعجوبه های این دوره زمونه رئوفه که تو دوران جدید وبلاگ نویسی دو وبلاگ نوشته...!

اول حرف هایی می زد که باعث تعجب ما شده بود ...!

اما بعد نمی دونم چه اتفاقایی افتاده که الان تو بد عذابی گیر افتاده...!

علیرضا که چهار فصل زندگیشو ریخته تو یه وبلاگ تا همه ببینن ...!

شهریارم که بازگشتش با همراهی وردپرس بود...!

البته به وبلاگ فارسیش قناعت نکرد و یه دونه انگلیسیش رو هم زده ...!



اینم وبلاگ سوم من...!

امیدوارم مثل قبلیا نشه ....!


سوت : می خوام هرگونه اینجا نوشت ، اونجا نوشت ، پایین نوشت ، بالا نوشت ، ننوشت ننویسم.

سوت 2 : حواسم نبود نوشتم که...!

سوت 3 : یه چیزی نوشت نیسته که ...!

سوت 4 : حکم اونو داره که ...!

سوت 5 : ....!